ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

...

اومدم بنویسم ولی.......شدیدا خوابم میاد.....  
14 ارديبهشت 1393

ع ش ق من.....:-*

امروز یه اردوی به تمام معنا بودین.....از طرف مدرسه رفتین پارک بهشت مادران که به پارک بانوان معروفه....با خوشحالی برگه رضایتنامه رو آوردی گفتی....میخوایم بریم یه پارکی که فقط مخصوص خانومهاست و آقایون نباید بیان و حتی میتونیم لباسهامونم درآریم..........گفتی حتی شلوار D: (شیطوووووووون) اینبار غذاتونم همونجا میل کردین......به توصیه مدرسه کلی خوراکی و چند تا ساندویچ اولویه واسه ناهار واست گذاشتم....کلبه ات یه عروسک توپ و یه بازی فکری رو با خودت برده بودی...... وقتی برگشتی اعتراض داشتی که همه اومدن توی کلبه و روی سرو کله ام.... باهات حرف زدیم که (نباید ناراحت بشی ..... چه بهتر که همه اومدن توی کلبه ات و دور هم بودین و و و ) ولی میگفتی دیگه نمیرم ب...
10 ارديبهشت 1393

هفته ای که ننوشتم.....

روز شنبه عصر اتاقت حاضر شد.....یه سری کارها و تغییرات دیگه موندش تا فرصت های بعدی.....ولی مهم این پروسه بود که خوشبختانه بعداز یک سال و اندی از سر گذروندیم...... عصرش رفتیم باله... یکشنبه صبح تا شب مشغول مرتب کردن اتاقت بودیم..... با اینکه سعی کردم توی این سالها وسیله و اسباب بازی سر هم نشه ولی بازم کلی بود....بهت میگم "وای ساینا چقدررر شلوغ پلوغ کردی دورو برتو" میگی " خوب چیکار کنم بیشترشو هدیه گرفتم نمیتونم که نگیرم " D: یکشنبه روز مادر هم بود. به بابا گفته بودی میخوام سورپرایزش کنم (منو) وقتی از مدرسه برگشتی یه کارت پستال قلبی خوشگل که توی مدرسه کار کرده بودین بهم اهدا کردی....بهترین هدیه و اولین هدیه ای که اختصاصا از خودت گرفتم ....
6 ارديبهشت 1393